۲۰۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۷

از زلف و رخت روز و شبم تیره و تار است
زان هر دو عیان حادثه ی لیل و نهار است

تا روز شمار ار بشمارم عجبی نیست
غم های شب هجر که بیرون ز شمار است

بر عارض گلگون مگرش دیده ی لاله
آن خال سیه دید که داغش به عذار است

اهل هوس آزرده شدند از غمت آری
نا صافی صهبا سبب رنج خمار است

در وصل تو کمتر بود آرام دل آری
بی طاقتی مرغ چمن فصل بهار است

یک بلبل شیداست همین شیفته ی گل
شیدای گل روی تو هر گوشه هزار است

تا بخت نصیب که کند زخم خدنگش
ترکی که کنونش بدل آهنگ شکار است؟

رفتم ز پی تجربه ز آنکو دو سه گامی
دیدم که قرار دل من در چه قرار است

بگذشت جدا ز آن سر کو کار من از کار
تا در سر کوی تو دل من به چه کار است

بگذشت جدا ز آن سر کو کار من از کار
تا در سر کوی تو دل من به چه کار است؟

غیر از در میخانه که ماوای (سحاب) است
از حادثه ی چرخ کجا جای قرار است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.