۲۰۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۸

در ره عشق اختیار از دست رفت
پای ماند از کارو کار از دست رفت

در چمن دردا که ساقی تا قدح
داد بر دستم بهار از دست رفت

آه کز دست دلم دامان صبر
رفت چون دامان یار از دست رفت

نقد جانی را که از بهر نثار
داشتم در انتظار از دست رفت

در رهش خاکی که میکردم به سر
ز آب چشم اشکبار از دست رفت

روزگار وصل آه از روزگار
کز جفای روزگار از دست رفت

ز آن دو لعل از دستم آرام و قرار
ز آن دو زلف بیقرار از دست رفت

پا نهادم بر سر بالین (سحاب)
لیک در وقتی که کار از دست رفت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.