هوش مصنوعی: این متن شعری عرفانی است که به موضوع عشق الهی و وحدت وجود می‌پردازد. شاعر از عشق به معشوق الهی سخن می‌گوید و بیان می‌کند که چگونه عشق او را از هستی خود جدا کرده و به وحدت با معشوق رسانده است. در این شعر، مفاهیمی مانند فنا در عشق، وحدت وجود، و رهایی از خودخواهی مطرح می‌شود.
رده سنی: 16+ این متن حاوی مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از استعاره‌ها و نمادهای پیچیده نیاز به سطحی از بلوغ فکری و تجربه‌ی ادبی دارد تا بتوان به درک کامل آن دست یافت.

غزل شمارهٔ ۲۴۴

شکن زلف چو زنار بتم پیدا شد
پیر ما خرقهٔ خود چاک زد و ترسا شد

عقل از طرهٔ او نعره‌زنان مجنون گشت
روح از حلقهٔ او رقص‌کنان رسوا شد

تا که آن شمع جهان پرده برافکند از روی
بس دل و جان که چو پروانهٔ نا پروا شد

هر که امروز معایینه رخ یار ندید
طفل راه است اگر منتظر فردا شد

همه سرسبزی سودای رخش می‌خواهم
که همه عمر من اندر سر این سودا شد

ساقیا جام می عشق پیاپی درده
که دلم از می عشق تو سر غوغا شد

نه چه حاجت به شراب تو که خود جان ز الست
مست آمد به وجود از عدم و شیدا شد

عاشقا هستی خود در ره معشوق بباز
زانکه با هستی خود می‌نتوان آنجا شد

روی صحرا چو همه پرتو خورشید گرفت
کی تواند نفسی سایه بدان صحرا شد

قطره‌ای بیش نه‌ای چند ز خویش اندیشی
قطره‌ای چبود اگر گم شد و گر پیدا شد

بود و نابود تو یک قطرهٔ آب است همی
که ز دریا به کنار آمد و با دریا شد

هرچه غیر است ز توحید به کل میل کشم
زانکه چشم و دل عطار به کل بینا شد
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۲
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۴۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۴۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.