۲۰۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۲

اشک من مانع آه سحری نیست که نیست
ورنه آه سحری را اثری نیست که نیست

خبر این است که کس نیست ز خود بیخبران
ورنه در بی خبریها خبری نیست که نیست

مست آن شد که لب از باده ی مستانه نیست
ورنه در ناله مستان اثری نیست که نیست

گل فروبسته در مهر و وفا ورنه مرا
از قفس باز به گلزار دری نیست که نیست

دست امید در این باغ به شاخی نرسید
ورنه بر نخل بلندش ثمری نیست که نیست

قابل درگه خاقان جهان نیست (سحاب)
ورنه در مخزن طبعش گهری نیست که نیست

حکمران فتحعلی شاه که خاک قدمش
سرمه ی دیده ی صاحب نظری نیست که نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.