۲۰۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۵

حکایت لب شیرین عبارتت به عبارت
چو آورم نچشد کام شهد غیر مرارت

فزون ز مژده ی وصل است خرمی تو قاصد
مگر بسوی من آری ز مرگ غیر بشارت

علاج گریه ی من زآن نمیکنی تو که دارد
ز آب دیده ی من باغ خوبی تو نضارت

دلا نهاد هر آنکس بنای خانه ی غم را
نخست ریخت ز خاکستر تو طرح عمارت

گرفته ام عوض نیم جان ز لعل تو جانها
زیان بجان مرسادش که کرده وضع تجارت

باو نداشتم اول گمان اینهمه خوبی
چو ذره ی که بخورشید بنگرد به حقارت

(سحاب) کشور دل را بدیگری نسپارد
که نیست جز تو کسی را به ملک حسن امارت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.