۱۸۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۴

همین نه غیر رخ یار دید و هیچ نگفت
که تنگ در بر خویشش گرفت و هیچ نگفت

به بوسه ی شدم امیدوار و از کین باز
بجای عربده لب را گزید و هیچ نگفت

همین بس است به هجر منم گواه که تیغ
بقصد کشتن من سر کشید و هیچ نگفت

مرا گمان که کرده است پاسبان امشب
که پای من به حریمش رسید و هیچ نگفت

اگر ندیده رخت چشم ناصح از چه سبب
بچشم خویش مرا با تو دید و هیچ نگفت

چکید زهر جگر سوز رشک راهردم
چو زهر هجر تو نتوان چشید و هیچ نگفت

(سحاب) را نرسد حرف خونبها که از او
هزار مرتبه در خون طپید و هیچ نگفت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.