۱۹۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۲۱

هر زمان دامن به خون بی گناهی تر کند
چون رسد نوبت بمن اندیشه از محشر کند

سالها کردیم بر کوی تو در سر خاکها
تا که در کوی تو دیگر خاک ما بر سر کند

قوت یک آه دارد دل نمیداند کز آن
چاره ی بیداد آن یا کینه ی اختر کند

دست هجران تواش در بر کند صد جامه چاک
هر که روزی خلعت وصل ترا در بر کند

پر بود چون ساغر من دایم از خون جگر
بعد مردن دگر کسی خاک مرا ساغر کند

گاهی از وارستگی حرفی برای مصلحت
با رقیبان گویم و ترسم که او باور کند

آتش غم صرصر هجرش کند با من (سحاب)
آنچه آتش با گیا صرصر به خاکستر کند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.