۱۹۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۲۳

دم مرگ است و بازم دل بود در فکر یار خود
اجل در کار خود مشغول و من و من در فکر کار خود

همی خواند به عشق دیگرانم بی نیازی بین
که صیادم به صیاد دگر بخشد شکار خود

عنانم او کشد هر سوی و من از دست خود نالم
که خود دادم بدست او عنان اختیار خود

مپرس از من چه نامی و زکجائی رفت ای همدم
مرا هم نام خود از یاد و هم نام دیار خود

ز آه آتشین خود فروزم آتشی هر شب
کز آن آتش مگر روشن کنم شبهای تار خود

ز عشق چون خودی شد کار او هم مشکل و اکنون
هم او در کار خود درمانده و هم من بکار خود

به خود بس مژده ی وصل از زبانش دادم و نامد
(سحاب) او شرمسار من شد و من شرمسار خود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.