۱۹۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵۵

ز آب چشم ماست کز دنبال محمل میرود؟
اینکه خلقی از قفایش پای در گل میرود

دل چو می رفت از قفای او وداع جان نکرد
ز آنکه میداند که جان هم از پی دل میرود

چون به بزمی بیندم اول مرا از صحبتی
می کند با دیگران مشغول و غافل میرود

مشکل از این گشته کار من که عشق نیکوان
آمد آسان در دل من لیک مشکل میرود

این دل سرگشته را چون نیک بینم در قفاست
هر کجا موزون قدی شیرین شمایل میرود

گر برفت از تیغ جورش بر زمین خونم (سحاب)
خود ز چشمم ز آرزوی تیغ قاتل میرود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.