۱۶۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۰۸

بس آنجا رفته بر خاک آرزویش
سراسر آرزو شد خاک کویش

اگر نشناسمش چندان عجب نیست
ز بس کم دیده ام از شرم رویش

بدلها جای او شد از چه هر دم
به هر دل آتشی افگنده خویش

ز درد رشک تا آسوده باشم
نباید کرد هرگز جستجویش

زرنگ و بوی خود گل پیش بلبل
کند شرم از گل خوش رنگ و بویش

زبار یکی آن موی میان بین
چسان در پیچ و تاب افتاده مویش

(سحاب) این درد را در دل دهد جای
گر آب بحر گنجد در سبویش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۰۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۰۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.