۲۰۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۳۳

این چه دام است ندانم که در آن افتادم؟!
کآشیان و گل و گلشن همه رفت از یادم

به سوی من نظر زاهدی افتاده مگر
که چنین از نظر پیر مغان افتادم

چرخ خواهد کند اجزای وجودم همه خاک
لیک جائی که به کوی تو نیارد بادم

سر به پیچم اگر از صحبت رندان یارب
مبتلا ساز به هم صحبتی زهادم

چون پی هجر وصالست و پی وصل فراق
نه ز هجران تو غمگین نه ز وصلت شادم

صید من قابل فتراک نه اما چه شود
کز یکی زخم رسد بهره ای از صیادم؟

باده بنیاد غم گیتی ام از دل بکند
ورنه یک دم غم گیتی بکند بنیادم

مانع شاعریم غصه ی دهر است (سحاب)
ورنه در دهر کسی نیست به استعدادم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۳۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۳۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.