۲۰۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۳۴

خوش آنکه ره عیش به اغیار گرفتیم
کام دل خویش از لب دلدار گرفتیم

زین اشک که اکنون ره ما بست از آن کوی
در آن سر کوه راه به اغیار گرفتیم

در محفل او مدعی از غیرت ما بار
بر بست بصد حسرت و ما بار گرفتیم

دردا که سپردیم به زاغ و زغن آخر
جائیکه بصد سعی به گلزار گرفتیم

از کینه ی بیگانه ره وادی هجران
چون چاره ندیدیم به ناچار گرفتیم

در سایه ی دیوار تو ما را نگذارد
آن را که بر او رخنه ی دیوار گرفتیم

بیداد تو بر دل همه ز آنست که روزی
داد دل زار از تو دل آزار گرفتیم

پا بست که سازیم (سحاب) این دل مفتون؟
انگار کز آن طره ی طرار گرفتیم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۳۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۳۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.