۲۱۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲

ای گوهر لطافت و ای منبع صفا
بردیم از فراق تو بر وصلت التجا

بر بستر غمیم فتاده ز روز هجر
آخر شبی خلاف فراقت ز در درآ

بر درد من طبیب چو آگاه گشت گفت
جز داروی وصال نباشد تو را دوا

جانا ببخش بر من مسکین مستمند
بر بستر فراق نباشم چنین روا

گر باورت ز من نکند نور دیده ام
بر حال زار و رنگ رخم دیده برگشا

تا بنگری که حال جهان بی تو چون بود
رنگ چو کاه و اشک چو خونم بود گوا

تا چند خون این دل مسکین خوری مخور
آخر که گفت بر تو حلالست خون ما

بیگانه خوی دلبر ما دل ز ما ببرد
رحمی نکرد بر دل مجروح آشنا

زین بیشتر جفا نپسندند در جهان
بر زیر دست جور نکردست پادشا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.