۲۲۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳

دلبرا تا کی مرا داری ز وصل خود جدا
رحمتی کن بر من دل خسته از بهر خدا

نیک زارم در غم عشقت به تاریکی هجر
از من مسکین پیامی بر به یارم ای صبا

با دلارامم بگو تا کی جفا بر من کنی
بی وفا یارا ستم بر ما چرا داری روا

بر امید آنکه بر حال من اندازی نظر
بر سر کویت مقیمم روز و شب همچون گدا

من گدای کوی تو گشتم به بوی لطف تو
بر گدا آخر مکن چندین جفا ای پادشا

گشته ام بیگانه از بود و وجود خویشتن
تا شدم در کوی تو با روی خوبت آشنا

نرگس رعنای تو بر بود از من جان و دل
در جهان یکتا شدم تا دیدم آن زلف دوتا

گفتم ای جان و جهان یک ره به وصلم شاد کن
گفت ای مسکین گدا از سر برون کن این هوا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.