۲۳۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴

من دلداده ندارم به غم عشق دوا
چاره ی درد من خسته بجو بهر خدا

من سودازده در عشق تو سرگردانم
همچو زلف تو به گرد رخ تو، بی سر و پا

زآنکه آمد ز غم عشق تو جانم بر لب
قصّه ی حال دل خویش بگفتم به صبا

گفتمش از من دل خسته به دلدار بگوی
یک شبم از سر لطف از در کاشانه درآ

من چنین واله و سرگشته و مشتاق به تو
تو گریزان زمن خسته نگویی که چرا

نظری کن به دو چشمم توبه حالم صنما
که ز هجران تو چون زلف تو گشتم شیدا

چون به خاک در تو تشنه به جانم چه کنم
از سر لطف و کرامت نظری کن سوی ما

به جفا تا به کی آخر دل ما بخراشی
می نیابم ز سر کوی تو بویی ز وفا

گرچه در کار جهان نیست وفا می دانم
لیکن از یار بگو چند توان برد جفا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.