۲۱۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸

اسباب جهان نیست میسّر دل ما را
آخر که کند حل به جهان مشکل ما را

بر درد دل خلق جهانی چو طبیبی
از لطف دوایی بکن آخر دل ما را

جانا مگر از روز نخستین بسرشتند
با مهر رخ خوب تو گویی گل ما را

از خاکم و از آب ولی آتش عشقت
بر بادِ جفا داد همه حاصل ما را

بودم به خیال آنکه نگردی ز وفایم
دیدی تو خیالات کج باطل ما را؟

مستغرق بحر غم ایام جفاییم
گویی که وجودی نبود ساحل ما را

در گوش دل آمد سحر از هاتف غیبم
کای دوست نکو دار تو آن واصل ما را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.