۲۰۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹

مستغرق بحر غم عشقیم نگارا
خود حال نپرسی که چه شد غرقه ی ما را

ای دوست به فریاد دل خسته ی ما رس
بفرست نوایی من بی برگ و نوا را

ای نور دو چشمم به غلط وعده وفا کن
تا چند تحمّل بتوان کرد جفا را

گویی تو که از دفتر ایام بشستند
در عهد تو ای جان و جهان نام وفا را

گر ز آنکه تو را میل من خسته نباشد
از لطف نظر کن به من خسته خدا را

بالای تو بالا نتوان گفت بلاییست
یارب تو بگردان ز دل خلق بلا را

سلطان جهانی و جهانست به کامت
بنواز زمانی ز سر لطف گدا را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.