۲۱۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۲

دیده در آب روان و لب کشتست مرا
با رخ دوست جهان باغ بهشتست مرا

ترک جوی و لب دلجوی نمی یارم گفت
چه توان کرد چو این طبع و سرشتست مرا

سرگذشتم ز غمت دوش ندانی که چه بود
آب چشم از سرم ای دوست گذشتست مرا

مژه برهم نتوانم زدن اندر شب هجر
که وصال تو در این دیده نشستست مرا

روی بنمای به جان تو که اندر شب تار
رخ زیبای تو مانند فرشتست مرا

چون توانم حذر از مهر تو کردن جانا
آیت عشق تو بر سر چو نبشتست مرا

گفتمش خرده به خردان غمت بیش مگیر
گفت تدبیر چه؟ چون خوی درشتست مرا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.