۲۲۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۲

ای رخت آیینه ی لطف خدا
زلف تو دلبند و لعلت دلگشا

پادشاه ملک حسنی از کرم
رحمتی کن بر گدا ای پادشا

از وجود خویشتن بیگانه ام
تا شدم با عشق رویت آشنا

ذرّه وارم پیش خورشید رخت
عاجز و سرگشته از روی هوا

روز میدان گرد نعل مرکبت
می شود در چشم عالم توتیا

بر جفایت دل نهادم کز حبیب
بر امید وصل خوش باشد جفا

قهر تو خوشتر که لطف دیگری
از تو نفرین به که از غیری دعا

غم مبادت کز تو گر آید غمی
با خیالت شاد می دارد مرا

چون جهان وقعی ندارد پیش تو
من کجا و حضرت سلطان کجا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.