۲۲۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۷

ناگهان از در درآمد آن بت سرمست ما
یک نظر بر ما فکند و دل ببرد از دست ما

گفتم از چنگش برون آرم دل گمگشته را
لیک شست زلف آن دلخواه شد پابست ما

گرنه چون سوسن شدم آزاد در بستان عشق
ای عزیزان از زبانش کی بود وارست ما

گفتمش صبرم نماند اندر غمت زنهار گفت
صبر هشیاران بسی بربود چشم مست ما

گلبنی با سرو بستان گفت با بالای تو
کی به چشم ما درآید این درازی پست ما

دام در ماهی وصلت جان ما افکنده بود
ای دریغا کاو به عیاری بجست از شست ما
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.