۱۸۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۵

عشق بازیست کنون با رخ تو پیشه ی ما
از سر لطف نگارا بکن اندیشه ی ما

رهروان ره عشقیم و بیابان فراق
از لب لعل خدا را تو بده توشه ی ما

ماه شب گرد من آن جان جهان پیمایم
بانگ در داد که زنهار مچین خوشه ی ما

سرو جانی تو بیا بر سر و جانم بنشین
چون سراییست یقین خوش بود این گوشه ی ما

گلبن وصل تو با شحنه ی هجران می گفت
لطف فرما و مکن از دو جهان ریشه ی ما

گفتم اندیشه وصلی بکن آخر گفتا
باز گردد ز حیا شیر نر از بیشه ی ما

باشدم سرو صفت راست ثبات قدمی
دلبرا در دو جهان نیست جز این پیشه ی ما
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.