۱۸۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۶

دلبر سنگ دل شوخ جفاپیشه ی ما
نگذرد بر دل سنگین تو اندیشه ی ما

شب هجرانت درازست و چو زلفت تاریک
ننهادی بجز از خون جگر توشه ی ما

بیخ مهر رخ ما گرچه ز دل برکندی
جز وفای بت مه رو نبود پیشه ی ما

خرمن ماه رخش را مترصّد بودم
بانگ زد لعل لبش گفت مچین خوشه ی ما

قامت سرو بلندش به تفاخر می گفت
در دل ماء معین است همه ریشه ی ما

خونم از مردمک دیده روانست به جوی
رحمتت نیست تو بر خون جگر گوشه ی ما
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.