۲۰۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۷

افتاده در دلم ز دو زلف تو تابها
زان هر شبم ز غصّه پریشانست خوابها

مهمان دیده است همه شب خیال تو
آرم برای بزم خیالت شرابها

خون دل از دو دیده ی مهجور می کنم
اندر پیاله وز جگر خود کبابها

گفتم نظر به حال من خسته دل فکن
از روی لطف دوست شنیدم جوابها

گفتم مکن جفا به من خسته بیش ازین
کز دیده رفت در غم هجرم شرابها

تابم ببردی از دل مجروح ناتوان
دادی مرا به دست غم هجر تابها

مه در نقاب می نتوان دید در جهان
بگشا به لطف از رخ چون مه نقابها
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.