۲۱۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۸

صبر می باید دلا در کارها
با تو گفتم این حکایت بارها

در ره عشق و بیابان فراق
صبر می باید تو را خروارها

بس گنه دارم ز کردارم مپرس
شرمسارم نیک از آن کردارها

چون نچیدم یک گل از بستان وصل
در دل و جانم شکست آن خارها

بود پندارم که پیوندم به وصل
نیست حاصل هیچ ازین پندارها

در درون ما چرا افروختی
از فروغ مهر خود این نارها

از دو چشم سرخوش و آشوب زلف
در جهان انگیخته بازارها

چشم سرمستت جهان در خود گرفت
در دل من هست ازو آزارها

یاریی باید مرا از لطف تو
چون نیاری برنیاید کارها
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.