۱۸۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۱

دلم ز دست فراقت به جان رسید بیا
بیا که پشت امیدم ز غم خمید بیا

بگشت پیک نظر در جهان بسی باری
چو روی خوب تو جانا کسی ندید بیا

شبی ز روی عنایت هوای ما کردی
ز باد صبح دو گوشم چنین شنید بیا

بیا که غنچه بستان دل ز دست فراق
ز شوق روی تو صد پیرهن درید بیا

بیا که تا تو برفتی ز دیده ام دل تنگ
هزار دست ندامت ز غم گزید بیا

تو سرو ناز چمن پروری و مسکین دل
به خاک راه تو چون ما به سر دوید بیا

بیا و ناز مکن بیش ازین که جسم ضعیف
جهان فروخت و غمت را به جان خرید بیا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.