۱۸۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۴

ای ز رویت خیره چشم آفتاب
وی به مهر روی تو دلها کباب

برقع از روی چو خورشیدت بکش
زآنکه بر خور کس نمی بندد نقاب

چهره بنما در شب دیجور هجر
تا ز زلفت تاب گیرد ماهتاب

حلقه ی زلف پریشان برگشای
تا فتد مشک ختن در پیچ و تاب

از شکر شیرین تری ای حورزاد
از چه می گویی چنین تلخم جواب

جان فدای روی تو کردم کنون
نازنینی تا چه می بینی صواب

یک نظر بر حال زار ما فکن
بر دو چشم ما ببستی راه خواب

از جفا کوته نکردی دست جور
تا جهان کردی به غم یک سر خراب
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.