۱۷۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۹

چه خوش باشد شبی تا روز مهتاب
فتاده از رخش در روی مه تاب

ز نور روی چون خورشید برده
نگار مهوشم از چشم ما خواب

کشیدی چون کمانم پشت در خم
فکندی دیگرم چون تیر پرتاب

مسوزانم به داغ هجر ازین بیش
دمی ما را به وصل خویش دریاب

مرو ای مردم دیده به خونم
که بحر عشق او را نیست پایاب

رخم چون زر شد و وجهیست نیکو
ز هجرانت جگر شد پر ز خوناب

ز دیده چند بارم در فراقت
نگارینا بگو اشکی چو سیماب

بحمدالله که در دوران عشقت
مهیا شد جهان را جمله اسباب
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.