۱۸۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۸

نیاری چرا یاد ما ای حبیب
نپرسی ز دردم چرا ای طبیب

من خسته دل در فراق رخت
چه گویم چه دیدم ز جور رقیب

ز خوان وصالت من خسته را
تو گویی نیاید بجز غم نصیب

ز دست غمت جان رسیدم به لب
نگفتی که چونست مسکین غریب

ز عشق رخ همچو گلبرگ تو
همی نالم از شوق چون عندلیب

کسی را که درد تو درمان بود
کجا گوش دارد به پند ادیب

ز هجرت به جان از غم آمد جهان
بنالد چو بلبل ز جور حبیب
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.