۱۷۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۲

دل رفت از بر من و زلفش مقام ساخت
چون موم از آتش رخ او بین که چون گداخت

نرّاد ده هزار درین عرصه که منم
دیدی که عشق روی تو با من چه مهره باخت

مسکین دل ضعیف من اندر پناه تست
نشناخت هیچکس ز جهان چون تو را شناخت

گفتم سفر کنم ز دیارت ز دست عشق
خیل خیال تو به سر من دو اسبه تاخت

گویند لطف آن صنمم بی نهایتست
هرگز شبی ز وصل من خسته را شناخت؟

گفتم هوای عشق بلندست چون کنم
مرغ دلم برفت و در آن زلف خانه ساخت

تا عشق تو شناخت دل من در این جهان
گشتم به چشم خلق جهان باز ناشناخت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.