هوش مصنوعی: شاعر در این متن از درد فراق، ناشناخته ماندن توسط آشناها، و عشق بی‌پاسخ می‌گوید. او از زمانه‌ی ناعادلانه شکایت دارد و از ضرورت تسلیم شدن در برابر عشق مانند پروانه‌ای که به دور شمع می‌گردد، سخن می‌گوید. همچنین، از نبود وصال و سوزش عشق در دلش می‌نالد و در پایان از بی‌عدالتی و رانده شدن از چشم عنایت می‌پرسد.
رده سنی: 16+ متن دارای مضامین عاشقانه‌ی عمیق و غمگین است که درک آن نیاز به بلوغ عاطفی دارد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند تسلیم در برابر عشق یا درد فراق ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر سنگین باشد.

شمارهٔ ۷۳

در این زمانه ی دون نیست حق دید و شناخت
ولی چه چاره توان، با زمانه باید ساخت

درین زمانه ی بیگانه خوی می بینم
هر آشنا که مرا دید خود مرا نشناخت

ز شمع روی تو چون نیست ممکنم دوری
ضرورتست چو پروانه جان و سر در باخت

بیا دو دیده ی من کز غم تو مردم چشم
ز درد روز فراقت سپر در آب انداخت

چو بلبل از غم رویش بسی فغان کردم
گل از لطافت رویش به ما نمی پرداخت

کجاست نقد وصالش بگو به فریادم
برس که آتش عشق تو قلب ما بگداخت

چه کرده ام به جهان خود گناه بختم چیست
چرا ز چشم عنایت به یک رهم انداخت
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.