۱۶۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۴

مرا به دولت وصل تو گر رساند بخت
زهی سعادت و اقبال و این تواند بخت

اگر کنی نظری سوی بنده از سر لطف
به تخت شادی و کام دلم نشاند بخت

به راه بادیه ی شوق می دهم جانی
مگر زلال وصالم به لب چکاند بخت

مریض درد غم عشق را عجب نبود
که شربتی ز وصال توأش چشاند بخت

جز آن مباد که با بخت همنشین باشم
مباد آنکه به من دست برفشاند بخت

ز سرزنش شده ام پای مال هجر مگر
مرا ز دست فراق تو وا رهاند بخت

به جان رسد دل بیچاره از جفای جهان
اگر نه داد جهان از جهان ستاند بخت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.