۱۵۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۵

پیکان واقعات دلم را به غم بدوخت
مهر رخت به آتش هجران مرا بسوخت

دیگر به ماهتاب چه حاجت بود مرا
چون شمع روی آن بت مه روی برفروخت

تا از نظر برفت مرا آن رخ چو ماه
گویی دلم دو دیده ی مهر از جهان بدوخت

گرچه عزیز مصر دل خسته ی مَنی
یوسف به سیم ناسره نتوانمش فروخت

از آتش فراق تو کافروخت بر دلم
جانم بسوخت و بر من مسکین دلت نسوخت

خیاط روزگار جفاجوی سفله خوی
جز جامه ی فراق به بالای ما ندوخت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.