۱۹۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۱

سرو بستان خجل ز رفتارت
شرم دارد شکر ز گفتارت

تا به چند ای نگار شهرآشوب
می کُشم نفس و می کشم بارت

ای طبیب دلم چه شد آخر
که نپرسی ز حال بیمارت

شرمسارم ز مردم دیده
چند جویم به اشک آزارت

گل وصل تو با دگر یاری
من دلخسته چون خورم خارت

گر به تیغم زنی از آن بازو
شوم از جان فدا دگر بارت

یک سر مو اگر فروشندت
به جهانی منم خریدارت

زآن دو زلف و دو چشم پر فتنه
از دل و جان شدم گرفتارت

هم نگاهی به سوی ما می کن
تا نگهبان بود نگه دارت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.