۲۰۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۲

چند از جان کشم به دل بارت
خون من خورد چشم خون خوارت

گرچه آزار من به جان طلبی
ما نخواهیم یک دم آزارت

گر فروشی به جان غم رویت
می شوم در جهان خریدارت

چون سکندر به وصل آب حیات
دیده مشتاق شد به دیدارت

تو به خواب خوشی و من تا روز
شده حیران ز بخت بیدارت

تو سر از ما کشیده ای چون سرو
ما جهان کرده در سر کارت

ای دل خسته ی حزین بیرون
نشد از سر هنوز پندارت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.