۱۸۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۳

تا که سرو قدت به پا برخاست
دل مسکین ما ز جا برخاست

در بهشت برین و باغ جهان
چون تو سروی بگو کجا برخاست

پای چوبینش بین که با قد تو
شرم بادش بگو چرا برخاست

قامتت را بدید سرو سهی
در چمن بانگ مرحبا برخاست

بوی زلفت رسید سوی جهان
از نسیمی که از صبا برخاست

در خیالم گذشت صورت دوست
هوس وصل او مرا برخاست

دل ما را به یک نظر بربود
پرده از روی کار ما برخاست

در غم روی تو دل مسکین
از سر جانش بارها برخاست

کردم از لعل او تمنّایی
رو بگرداند چون گدا برخاست

ای طبیب دلم چرا آخر
از سر درد ما دوا برخاست

چین ابرو گشاده بود مگر
ترک ما از ره خطا برخاست

هم ز لطفش در آمد از در ما
از سر جنگ و ماجرا برخاست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.