۲۱۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۲

درد دل دارم همانا وصل او درمان ماست
وز دو لعل آبدارش آتشی در جان ماست

آنکه بر حالم نسوزد آن دل بی رحم تست
وآنکه با سر می نیاید محنت هجران ماست

با طبیب درد ما گوی ای نسیم صبحدم
آنکه نپذیرد علاجی درد بی درمان ماست

گو بیا بر دیده ی من جای کن تا گویمت
این قد چون نارون سرو سرابستان ماست

گرچه سرو ناز بستانی ز ما سر می کشد
چون رسد اینش چو او پیوسته در فرمان ماست

من که در کنج قناعت نیم نانی می خورم
در مقام فقر صد جمشید و کی دربان ماست

از جهان چون تکیه بر درگاه لطفش کرده ام
از عطا و بخشش او هر دو عالم زان ماست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.