۲۰۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۷

پشت دلم ز بار فراقت خمیده است
جانم ز درد عشق تو بر لب رسیده است

دانی که در فراق رخت ای دو دیده ام
خون دلم ز دیده ی حیران چکیده است

ای نور دیده تا ز برم گشته ای جدا
بخت از برم چو آهوی وحشی رمیده است

صبرم ز روی خویش مفرمای بعد از این
شوق رخ تو پرده ی صبرم دریده است

رحمی بکن به حال دل مستمند من
عمریست تا که بار فراقت کشیده است

کامم بده ز لب که مرا تلخ گشت کام
بسیار شربت شب هجران چشیده است

مسکین دل حزین مرا خوش بدار از آنک
عشق رخ ترا ز جهانی گزیده است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.