۲۰۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۸

دل من از غم عشقت خرابست
جگر بر آتش هجران کبابست

نظر بر حال زارم کن که لِلّه
نظر بر خستگان کردن ثوابست

طبیب من تویی آخر دوایی
بکن کاحوال این بی دل خرابست

بگفتا صبر می باید در این کار
اگرچه عاشقی اینت جوابست

بدو گفتم که صبرم نیست تا کی
ز هجران جان مسکین در عذابست

نگویی صبر از آن رو چون توان کرد
رخت دانی که رشک آفتابست

منم چون ذرّه سرگردان از آن روی
که خورشید جمالش در نقابست

پریشان حالم از شبهای هجران
چو زلف مشکبارش پر ز تابست

نگردد چشم بختم هیچ بیدار
که چشم نیمه مستش پر ز خوابست

به حالم گر کنی رحمت چه باشد
جهانبانی چو می دانی صوابست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.