۱۶۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۲۱

دل مسکین مرا خار جفای تو بخست
راه خوابم به شب هجر خیال تو ببست

این همه جور و جفا کز تو به ما می آید
دل بیچاره ی ما عهد تو هرگز نشکست

گر سرم می رود از عشق نگردانم روی
چون بدارم ز سر زلف پریشان تو دست

گر سراپای وجودم تو بسوزی چون شمع
دست از دامنت ای دوست نخواهیم گسست

عشق روی تو نه امروز نهادیم به دل
در گلم مهر تو بسرشت هم از روز الست

لب جان بخش تو ای دوست نه پیدا نه نهان
غمزه ی جادوی شوخ تو نه مخمور نه مست

از سر جان و جهان یک سره جانم برخاست
تا دل غمزده ام با غم رویت بنشست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.