۱۹۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۱

آن سروناز بین که چه خوش راست قامتست
چون بگذرد به باغ ز قدّش قیامتست

هرکس که صبحدم نظری کرد بر قدش
تحقیق شد که عاقبتش بر سلامتست

چون بگذری به ناز به بستان سرای دل
سرو از میان جان به چمن در قیامتست

عمریست تا که این دل مسکین مستمند
از شدّت فراق تو اندر ملامتست

بردی تو از برم دل و دادی به دست هجر
مسکین دلم ز غصّه ی تو در ندامتست

مرغ دلم مقید زلف تو شد ز جان
نیکش نگاه دار کنون چون بدامتست

پیوسته دل به صبح رخ تو چو ابرویت
در بند طرّه ی سر زلف چو دامتست

ای ماه مهربان که به بام ایستاده ای
خورشید خاوری ز دل و جان غلامتست

با کس وفا نکرد جهان خوش برآ، دمی
خوش بگذران تو عمر، جهان چون به کامتست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.