۱۸۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۲

فریاد و درد ما ز غمت بی نهایتست
جور و جفات بر دل تنگم به غایتست

چشمت بریخت خون دلم را به تیغ هجر
دادم ز وصل ده که نه وقت حمایتست

مشتاق وصل تو من و از من تویی ملول
آخر ز دل به دل نه تو گفتی سرایتست

گویند دل به دل بودش راه و هیچ نیست
گویی که این سخن به سبیل حکایتست

دل برده ای و قصد جهان می کنی چرا
بر ما جفا و جور تو جانا کفایتست

دارم حکایتی ز فراقت ولی غمت
خونم به زجر ریخت چه جای شکایتست

دل برد در جهان به سر زلف تو پناه
زیرا که جور غمزه ی تو بی نهایتست

چشمم به طلعت رخ تو زان منوّرست
کان پرتو جمال تو نور هدایتست

رایت قرار داد به وصلم شبی از آن
روی جهان ز لطف تو روشن چو رایتست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.