۱۶۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۷

بدار ای نازنین یار از جفا دست
که بر وصلت نمی باشد مرا دست

طبیب من به حالم رحمتی کن
که در دردت ندارم بر دوا دست

منم افتاده ی عشقت ولیکن
ندارم در فراقت مومیا دست

به آب جور و صابون ستمها
یقین دانم بشست او از وفا دست

مراد من ز جانان وصل باشد
نباشد بر مرادم گوییا دست

مکن بر عمر چندان اعتمادی
نداد اندر جهان کس را بقا دست

زکوة حسن را فرمان دمی کن
چو دارد بر سر راهت گدا دست

مسلمانان مرا از خاک کویت
چه چاره چون ندادم توتیا دست

جهان بیگانه گشت از خویش آن روز
که زد بر دامن آن آشنا دست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.