۱۷۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵۶

تا مرا دیده ز دیدار تو مهجور شدست
بی تکلف دلم از درد تو مهجور شدست

تا برفتی ز برم ای بت بگزیده ی من
صبر و آرام و قرار از دل ما دور شدست

دل برفت از بر من تا تو برفتی ز برم
واین زمان هم نفس آن مه منظور شدست

نرگس شوخ ورا بین که چو شورانگیزست
مست بودست و ببین باز چه مخمور شدست

شمع و کاشانه ی جانی و جهانی دانم
بی فروغ رخ زیبای تو بی نور شدست

تا به من خیل خیال تو مظفّر گشتست
لشکر عشق تو بر دل همه منصور شدست

شهد شیرین لب او که دوای دل ماست
نیک بنگر که ز آمد شد زنبور شدست

شاهباز دل سرگشته که گردد به جهان
باز پیش غم عشق تو چو عصفور شدست

وصف رخسار ترا من نتوانم گفتن
نازنینا به جهان حسن تو منشور شدست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.