۱۸۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵۸

مرا رخسار مه رویی پسندست
که از زلفش مرا بویی پسندست

به ما باری نمی آید ز بد نیک
تو را گر گفت بدگویی پسندست

بگفتم زلف او گیرم فرادست
خطا گفتم مرا بویی پسندست

نه بوی و روی باشد حاصل از دوست
به دلبر خوی دلجویی پسندست

دل من در خم چوگان زلفش
به میدان جفا گویی پسندست

فغان و ناله و زاری درویش
اگر بر هر سر کویی پسندست

تو را از جان جهان جوید که او را
به چشم دل نه هر رویی پسندست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.