۱۷۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۶۱

سهی سرو مرا بالابلندست
رخش چون آتش و لبها چو قندست

رخش چون آتش است و لب پر از قند
بر آن آتش دل و جانها سپندست

در آن زلفین پیچاپیچ یارم
دل مسکین چو مرغی پای بندست

خم طاق دو ابرویش کمانست
سر زلفین پر چینش کمندست

تنم از بار عشقش زار گشته
دلم از درد هجرش مستمندست

چه پرسی حالم از دوران غدّار
جفا بر من فزون از چون و چندست

جهان از آرزوی روی جانان
جهانی را ز پیش دل فکندست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.