۱۹۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۹۲

صبوح روی تو بر ما دوامست
شب هجران تو بر ما چو شامست

هرآنکو نیست عاشق بر جمالت
در این عالم بگو تا خود کدامست

دل مسکین من همچون کبوتر
به شست زلف مهرویان به دامست

طبیبم شربتی از پخته فرمود
که ای مسکین تو را سودای خامست

از آن شربت که دادم، در قیامت
هنوزم تلخی هجران به کامست

ز عشق روی چون خورشیدت ای جان
دو چشمم بر می و مطرب مدامست

ز عشقش در جهان بدنام گشتم
که عاشق را نمی داند چه نامست

تو را جز من بسی دلدار باشد
مرا غیر از وصال تو چه کامست

اگرچه فارغی از حال زارم
دعای دولتت بر ما مدامست

بحمدالله در این ایام دولت
که چرخ توسن بدخوی رامست

چرا خون دلم بر تو حلالست
چرا در عشق تو خوابم حرامست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۹۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۹۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.