۱۷۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۹۳

چمن بی بلبل و بی گل حرامست
صبوح آن به چشم ما چو شامست

تو از من گر نیاری یاد هرگز
چرا شوق رخت جانا مدامست

اگرچه خون ما بر تو حلالست
ز عشقت خواب و خور بر ما حرامست

ز بس خونی که خوردم در فراقت
مرا خون دل از دیده به جامست

دل مسکین سرگردان ز عشقت
به زلف سرکشت دایم به دامست

ببستم دل به زلف و خالت ای جان
یقین دانم که از سودای خامست

شدم خاک رهت ای آفتابم
ز لطفت یک نظر بر ما تمامست

ندارم در جهان باری پناهی
دل من را سر زلفت مقامست

به بستان شاد بگذر ای گل اندام
که بر سرو چمن پیشت قیامست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۹۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۹۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.