۱۸۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۰۵

اوصاف جمال تو مرا ورد زبانست
یاد لب جان پرور تو مونس جانست

خون جگر سوخته ام در غم هجران
بی روی تو از دیده ی غمدیده روانست

تسکین دل خسته ما آن رخ زیباست
یاقوت لب لعل توام قوت روانست

یک دم ز خیالم نرود قامت زیباش
در دیده ی ما جای چنان سرو روانست

گفتیم گذشت او مگر از جور و ستم لیک
چون نیک بدیدیم همانست همانست

ای دل خبرت نیست که آن دلبر فتان
دل با دگری دارد و با ما به زبانست

از هجر خیالی شده ام کان رخ مهوش
عمریست که از دیده ی غمدیده نهانست

بازآی مکن بیش تعلّل که ز حد رفت
باری که ز هجران تو بر جان جهانست

بار غم هجر تو به دل بود همه بار
بارش نتوان گفت که انبار گرانست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۰۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۰۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.