۱۷۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۱۵

چون دیده به دیدار تو مشتاق ز جانست
ای دیده چرا روی تو از دیده نهانست

گرچه تو ز ما فارغ و ما کشته به هجریم
لیکن همه شب یاد توأم روح و روانست

انصاف ندارد دل سنگین نگارین
کاو با دگران از دل و با مابه زبانست

گر بشنود آهی که کشم از دل محزون
گوید به سر کوی من آخر چه فغانست

هرچند دعا گویمش او روی بتابد
یارب ز دعای منش آخر چه زیانست

از ناله و فریاد چه حاصل دل ما را
چون حال من خسته به پیش تو عیانست

با این همه تا سعی و توانست دلم را
جان می دهد از بهر تو تا او به جهانست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۱۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۱۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.