۱۸۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۲۱

به روز بازپسین و به صبحگاه الست
که ذکر و نام تو همواره بر زبان منست

به خاک پای تو سوگند می توانم خورد
که غیر باد نداریم از غمت در دست

ز دیده خون فراقم گشود بر رخ زرد
در وصال به یک باره بر رخم دربست

ز پیش دیده چو برخاست سر و سیم اندام
نهال قامت او در دو چشم ما بنشست

مرا به باده چه حاجت بود که در عشقت
ز بوی زلف تو هستیم دایماً سرمست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۲۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۲۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.